دستانم شاید
نظرات شما عزیزان:
اما
دلم نمی رود به نوشتن
این کلمات به هم دوخته شده کجا
احساسات من کجا
این بار نخوانده بفهم مراسال ها می گذرد
و من از پنجره بيداری
کوچه ياد تو را می نگرم
می پويم
و چنان آرامم
که کسی فکر نکرد
زير خاکستر آرامش من
چه هياهويی هست
عاشقی هم دردیست
و من از لحظه ديدار تو می دانستم
که به اين درد
شبی
خواهم مرد ...
تُو قلبمي
تُو خونمي
تُو وجودمي
رفتم دكتر...
ميگن انگل داري:-) )
شماکه منو لینک نکردین
نوشته شده در شنبه 12 مرداد 1392
ساعت
22:39 توسط رضا
آخرين مطالب
Design By : MohammadDesign.IR |